از یک جایی به بعد باید از گذشته هم گذشت

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

از یک جایی به بعد باید از گذشته هم گذشت

یک وقتهایی بی‌اشتهایی بی‎هوا شلیک می‌کند وسط شکمم

سر میزِ شام حتی ؛ وسط فکرهای تو 

و بعد قدِ یک کفِ‌دست مرغی، گوشتی، برنجی چیزی باقی می‌ماند گوشه‌ی بشقاب

کفر نعمت است دور ریختن‌اش

همین ته‌مانده‌ی بشقابِ شام اما می‌شود سوهان روح

بس که نمی‌توانم حجم‌اش را تخمین بزنم

و گاهی پیش آمده که تا نیمه‌شب

بشقابِ نیمه‌پر بلاتکلیف توی آشپزخانه رها شده است به امان خدا

  اینها کابوس‌ شبهای بی‌اشتهایی‌اند ایمآن عزیز

یا زیادی کوچک‌اند یا زیادی بزرگ

هیچ‌وقت باقی مانده‌ی شامِ توی بشقاب ،

درست و حسابی توی یک ظرفِ پلاستیکی دربدارِ لعنتی جا نمی‌شود

امشب اما بعد از قرن‌ها به طرز شگفت انگیزی همه‌چیز درخور و اندازه بود

ظرف پلاستیکی دربدار را انگار از روز ازل طوری ساخته بودند که باقی مانده‌ی شام امشب

را در آغوش بگیرد و گوشه‌ی یخچال به خواب عمیق فرو برود

  درب یخچال را که می‌بستم همچون ناخدایی بودم

که امشب دیگر در یک قدمی‌اش کوه یخ نمی‌بیند ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |